به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع.ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم درشهر
هیچکس!هیچکس اینجا به تو مانند نشد
هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شعرا
عاقبت با قلم شرم نوشتند:
نشد...!!!
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم!
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود
و من........
روبه روی تو........
می توانم تمام شعرهای نگفته دنیا را یک جا بگویم.
چقدر باید بگذرد؟؟
تا من....
در مرور خاطراتم
وقتی از کنار تو رد می شوم
تنم نلرزد........
بغضم نگیرد......
چقدر انتظار؟!
آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی می کنیم.
آن زمان که دوستمان دارند لجبازی می کنیم و
بعد برای آنچه که از دست رفته آه می کشیم.
پس بیاییم دوست بداریم و قدر دوست داشتن ها را
بدانیم وعاشقانه به زندگی نگاه کنیم.تا در آینده
حسرت روزهای رفته وعشق پاکمان را نخوریم و
نخواهیم از ته دل:آه بکشیم!!!